جدول جو
جدول جو

معنی طاق پوش - جستجوی لغت در جدول جو

طاق پوش
سقف مقوس، سقف طاقی
متضاد: تیرپوش، سقف مسطح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جوانی هم سال و هم بالای داماد که در شب عروسی دوش به دوش داماد حرکت کند، شاه بالا، همدم، همسر، قرین، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
(بِ مَ دَ / دِ)
پشمینه پوش، آنکه خام پوشد مر فقر را، صوفی به اعتبار آنکه خام پوشد:
در کنف فقر بین سوختگان خام پوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پوشندۀ یال،
پوشش یال، جامه که روی یال اسب اندازند، جامه که بدان یال اسب پوشند
لغت نامه دهخدا
(زَخوَرْ / خُرْ)
دلق پوشنده. پوشندۀ دلق. که دلق پوشد، که دلق پوشیده است. پوشیده دلق. آنکه لباس مندرس پوشیده است. (ناظم الاطباء) ، درویش و زاهد. (آنندراج). گوشه نشین. (ناظم الاطباء). صوفی، باین تعبیر که دلق می پوشیده است. صوفی کامل. مرشد راه دان. اولیأاﷲ. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
در میان دلق پوشان یک فقیر
امتحان کن وآنکه حقست آن بگیر.
مولوی.
هان و هان این دلق پوشان حقند
صدهزار اندر هزار و یک تنند.
مولوی.
که ای زرق سجادۀ دلق پوش
سیه کار دنیاخر دین فروش.
سعدی.
خوش می کنم به بادۀ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید.
حافظ.
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
پوشیده از عرق. پوشیده از خوی. آلوده به عرق:
شبنم غصه تراود ز رگ و ریشه گل
صبح از نشئۀ می چهره عرق پوش مکن.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
کنایه از سفیدپوش. (آنندراج) :
به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف
به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان. (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جامه ای که کف طاقچه را بدان میپوشیدند و اعیان و توانگران طاقچه پوش عروس را از زر خالص میکردند
لغت نامه دهخدا
کرباسی است که بر روی تاج کشند یعنی غاشیۀ تاج:
شاهنشهی است روزی ما در لباس فقر
سرپوش تاج پوش شود بر طعام ما،
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پاافزار، کفش، نوعی از پاافزار و جوراب است، (تتمۀ برهان)، چموش: هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم تا بجامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
کهنه پوش. پوشندۀ لباس کهنه، کهنه پوش از درویش و صوفی:
یکی خوبروی و خلق پوش بود
که در مصر یک چند خاموش بود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(قِپُ)
چشمۀ پل:
در طریق عشقبازی از کسی کم نیستم
موج سیلاب غمم پهلو بطاق پل زند.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
مکبه. سرپوش:
گفت برخیز و این ورق بردار
وین طبق پوش ازین طبق بردار.
نظامی.
حریفی جنس دید و خانه خالی
طبق پوش از طبق برداشت حالی.
نظامی.
طبق پوش برداشت ازخوان در
ز در دامن شاه را کرد پر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا پوش
تصویر پا پوش
کفش، پای افزار، نعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق پوش
تصویر طبق پوش
تبگ پوش سرپوش تبگ سرپوش طبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقم پوش
تصویر قاقم پوش
کاکم پوش، سپید پوش آنکه پوست قاقم پوشد، آنکه جامه سفید پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که کف طاقچه را بدان می پوشیدند و اعیان و توانگران طاقچه پوش عروس را از زر خالص می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
آن که دارای طره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج پوش
تصویر تاج پوش
کرباسی است که بر روی تاج کشند غاشیه تاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا پوش
تصویر خطا پوش
لغز پوش بزهپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پوش
تصویر پای پوش
پا افزار کفش، نوعی از پا افزار چموش چاموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلق پوش
تصویر دلق پوش
آنکه لباس مندرس پوشیده است، صوفی، گوشه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقچه پوش
تصویر طاقچه پوش
پارچه ای که کف طاقچه را با آن می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
دارنده طرّه
فرهنگ فارسی معین
شاه بالا، همراه، ملازم (داماد یا عروس در شب زفاف)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارسی، پاچپله، پای افزار، کفش، موزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسب زور
فرهنگ گویش مازندرانی